گفت‌وگو با حبيب مفتاح بوشهري نوازنده سازهاي كوبه‌يي به مناسبت روز ملي خليج فارس
اين موسيقي را بايد ديد


زهره نيلي

بوشهر، سرزمين نخل و آفتاب و شيشه‌هاي رنگي و پنجره‌هاي گره چيني است. با مردمي كه به دريا دل بسته‌اند و روزي‌شان را از آن مي‌گيرند. ماهيگيري مي‌كنند و لنج مي‌سازند و با هر ضربه چكش برتن چوب، با يكديگر سخن مي‌گويند. آن هنگام كه بادبان مي‌افرازند و تور مي‌اندازند و پارو مي‌زنند و آواز مي‌خوانند تا كمتر احساس خستگي كنند؛ آوازهايي كه «ني‌مه» ناميده مي‌شود. زندگي مردم بوشهر، از تولد تا مرگ با ريتم و موسيقي درآميخته؛ وقتي بچه‌ها به دنيا مي‌آيند با صدايي خوش در گوش‌شان اذان مي‌گويند و به گاه مردن نيز با نغمه‌يي خوش و غمگنانه در آغوش خاك، به خواب مي‌روند و آرام مي‌گيرند. براي حاجيان، چاووشي مي‌خوانند و در جشن‌ها و عزاداري‌هاشان از موسيقي بهره مي‌برند. حبيب مفتاح بوشهري، نوازنده سازهاي كوبه‌يي در شهري به دنيا آمده و بزرگ شده كه مردم آن با دريا و ريتم و موسيقي يكي شده‌اند؛ آلبوم «دي زنگرو» كه نزديك به هشت سال پيش به همت مركز «آوا خورشيد» منتشر شده و «پار و پيرار» با همكاري محسن شريفيان، از اين آميختگي سخن مي‌گويند. به بهانه دهم ارديبهشت، روز ملي خليج فارس به گفت‌وگو با اين نوازنده سازهاي كوبه‌يي پرداخته‌ايم؛ اما نه حضوري يا تلفني؛ اينترنت و پست الكترونيك، گفت‌وگوي «اعتماد» با حبيب مفتاح بوشهري را امكان‌پذير كرد. گفت‌وشنودي كه از سطر سطر آن، عشق به ايران و جنوب و خليج هميشه فارس احساس مي‌شود. حبيب، پيش از هرچيز با همان لهجه شيرين بوشهري از دريا و تاثير آن بر موسيقي خود گفت: من كنار دريا به دنيا آمدم و بزرگ شدم... دريا كه نه خليج فارس... وقتي بزرگ شدم فهميدم نوعي موسيقي وجود دارد كه مرتبط با درياست مثل «ني‌مه» يا «گلافي»؛ اين عشق من به دريا را بيشتر كرد... الان هم خانه‌ام در پاريس، كنار رودخانه است. دلم مي‌خواهد فضايي كه در آن زندگي مي‌كنم و احساسي كه دارم، كمي مشابه روزگاري باشد كه در بوشهر زندگي مي‌كردم.



تاثير افسانه‌ها بر موسيقي حبيب چه بوده با توجه به اينكه هم به افسانه‌هاي محلي چون «دي‌زنگرو» توجه كرده هم به اساطيري كه گستره بيشتري را دربرمي‌گيرد مثل «بابل خوشبخت».

بچه كه بودم مادربزرگم برايم قصه مي‌گفت. بزرگ كه شدم- البته از نظر سني- برايم جالب بود كه افسانه‌ها و ريشه آن را بشناسم؛ من داستان «دي‌زنگرو» را خيلي دوست داشتم؛ «دي‌زنگرو» يعني «مادر سياه‌رو» و «زنگار» به معني خرچنگ است. درمحله ما، صلح آباد، تصور مي‌كردند مادر سياه‌رو كه يك جن است، جلوي ماه را مي‌گيرد و از آنجا كه باور داشتند اجانين از فلز مي‌ترسند با سيني و قاشق و قابلمه حلبي كنار دريا مي‌رفتند و بر آن مي‌كوبيدند تا زن سياه‌رو كنار رود و ماه ديده شود. من اين افسانه را دوست داشتم پس با همان اسباب فلزي به استوديو رفتم و آلبوم «دي‌زنگرو» را ضبط كردم. آلبومي كه هشت سال پيش به بعضي قطعات آن به ديد موسيقايي نگاه نمي‌شد.

به چه قطعاتي به ديد موسيقايي نگاه نمي‌شد: «ني‌مه» يا «گلافي» كه گونه‌يي موسيقي كار است و در اين آلبوم هم آمده؟

خيلي كارها در بوشهر، مراسم و آيين است نه موسيقي. من در آلبوم «دي‌زنگرو»، براي نخستين‌بار به اين آداب و رسوم جنبه موسيقايي دادم. براي مثال، «گلافي» بسيار ريتميك است و تخصص اصلي من هم ريتم است اما اگر به شهر من بروي و بگويي موسيقي گلافي همه به تو مي‌خندند. اين‌طوري: هاهاهاهاهاهاهاها

تاثير فرهنگ و موسيقي آفريقايي بر موسيقي، حتي بر فرهنگ و زبان مردم بوشهر را نمي‌شود ناديده گرفت... از طرف ديگر بوشهر محل رفت و آمد اقوام و فرهنگ‎ها و زبان‌هاي مختلف بوده، اين مساله چقدر به حبيب كمك كرده تا ضمن حفظ اصالت‌هاي موسيقي‌اش با مردم ديگر ارتباط بيشتر و بهتري بگيرد؟

فرهنگ‌ها و اقوام مختلف بر آداب و رسوم مردم بوشهر اثر گذاشته‌اند اما تاثيرآفريقايي‌ها بيشتر بوده و اين موجب خوشحالي است زيرا انرژي خاصي به مردم شهر و ديار من تزريق كرده است... خود من از زماني‌كه به فرانسه آمده‌ام با آفريقايي‌ها كار كرده و اجراهاي مختلفي را با دوستان آفريقايي‌ام تجربه كرده‌ام و اين تجربه مشترك، برايم دشوار نبوده چراكه فرهنگ من به فرهنگ آنها نزديك بوده است.

اصلا چقدر لازم است موسيقي بوشهر با موسيقي جهاني همسو شود يا نيازي به اين كار نيست و قابليت‌هايي در موسيقي بوشهر هست كه براي مخاطب جذاب است؟

من به عنوان يك نوازنده جنوبي كه خارج از ايران زندگي مي‌كند خيلي تلاش كرده‌ام اصالت‌هاي موسيقي خود را حفظ كنم. در اين سال‌ها با گروه‌هاي مختلف و در سبك‌هاي متفاوت كار كرده‌ام اما شيوه ساز زدن من متفاوت است؛ ساز حبيب، لهجه دارد حتي وقتي با يك فلامنكو مي‌نوازد و اين موفقيت بزرگي براي من است و شيوه نواختن مرا خاص مي‌كند.

روزگاري مردم خوزستان و هرمزگان و بوشهر براي درمان بيماران رواني و كسايي كه مبتلا به زار مي‌شدند به «ماما زار»، «بابا زار» مراجعه مي‌كردند و مراسمي برگزار مي‌شد كه گونه‌يي موسيقي درماني بود... متاسفانه اين مراسم، كمرنگ شده است. چقدر ضرورت دارد موسيقي زار به همان شكل حفظ بشود يا بهتر اينكه اين نوع موسيقي با شرايط روز و تغيير مناسبات زندگي، بازآفريني شود؟


بهتر كه جواب اين سوال، نگفته بماند... زاري باقي نمانده و موسيقي زار را نمي‌توان روي صحنه اجرا كرد؛ مگر اينكه بازيگر خيلي خوب و توانايي باشي تا بتواني تنها گوشه‌يي از مراسم زار را به شكل نمادين به مخاطب نشان دهي گرچه خود من اعتقادي به اين كار ندارم.

امروز مراسمي مثل زار خيلي كمرنگ شده است. اين باعث مي‌شود، موسيقي مربوط به اين آيين هم از بين برود، در اين شرايط، بهتر نيست به بازآفريني افسانه‌ها و موسيقي‌ مراسم خاصي مثل زار بپردازيم، كاري كه محسن شريفيان در «سيراف» كرد يا اينكه بگوييم به اجراي صحنه‌يي زار باور نداريم؟


باز هم تكرار مي‌كنم زاري وجود ندارد؛ سال‌ها قبل اين مراسم در بوشهر و به زبان سواحيلي برگزار مي‌شده، زباني كه متاثر از زبان آفريقايي و گونه‌يي اورادخواني بوده؛ سال‌ها از آن زمان گذشته و نسلي كه برگزاركننده زار بود، از بين رفته است؛ من به عنوان يك موزيسين وظيفه دارم به دنبال شناخت اين مراسم موسيقايي باشم اما وقتي اصلي باقي نمانده ناچارم به شنيده‌هاي مردم توجه كنم يا از آنها كه مراسم را ديده‌اند بخواهم ديده‌هاي خود را برايم اجرا كنند... شايد زماني بخشي از اين مراسم را به صحنه ببرم اما آن روايت حبيب و از زار است نه اصل مراسم.

امروز در روزهاي عزاداري‌ سنج و دمام استفاده مي‌شود كه آن هم متاثر از موسيقي آفريقايي است و شباهت‌هايي به مراسم شيخ فرج يا همان زار دارد.


من اطلاع درست و دقيقي در اين زمينه ندارم. مي‌توان به نوشته‌هاي محسن شريفيان در «اهل زمين» مراجعه كرد.

و اما تصوري كه از موسيقي بوشهر در ذهن مخاطب عام وجود دارد، موسيقي بندر عباس و ريتم‌هاي بندري است؛ دلم مي‌خواهد از تفاوت‌ها و تشابهات موسيقي بوشهر و بندر عباس بگويي؟

موسيقي جنوب، مثل حلقه‌هاي زنجير به هم وصل است. معلوم است كه اين دو خيلي به هم نزديك‌اند؛ من موسيقي بندرعباس را دوست دارم و از ريتم‌هاي آن بسيار استفاده كرده‌ام. تفاوت اين دو موسيقي در سازبندي‌هاست كه بحث تخصصي و مفصلي است و در حوصله مخاطبان روزنامه نمي‌گنجد!

چگونه مي‌توان حركت را از موسيقي مردمي كه با آفتاب و دريا پيوند خورده است جدا كرد؟

واقعا نمي‌توان چنين كرد؛ بسياري از اين حركات، ريشه در آداب و رسوم و نوع كار ما بوشهري‌ها دارد و حذف اين حركت‌ها به معني ناديده گرفتن بخشي از آيين‌و سنت مردم بوشهر است... مي‌دانم محدوديت‌هايي وجود دارد اما اگر متوليان فرهنگي با فرهنگ مردم هر منطقه آشنا شوند، اين اندازه سخت‌گيري نمي‌كنند. از سوي ديگر موسيقي بوشهر، موسيقي صحنه است يعني به همان اندازه كه شنيدني است، ديدني هم هست و چشم‌ها را به ديدن دعوت مي‌كند؛ چطور مي‌توان ني‌مه خواند و حركت ماهيگيران آن هنگام كه تور مي‌اندازند يا پارو مي‌زنند را تقليد نكرد؟!